دیروز تولدِ قمری‌م بود . یکمِ شعبان :))

می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))

دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!

یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))

من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادترین حالتِ ممکن بگذره ولی دریغ :))

دیروز خیلی روزِ بیهوده‌ای بود . بگذریم :))

رفتم قسمتِ گردونه‌ی طاقچه و گفتم: بببنم کادو چی می‌خوای بهم بدی ریفیق!

سه روز عضویتِ بی نهایت داد :))

کُلی خوشحال شدم و کتاب‌هایی که می‌خواستم رو دانلود کردم ولی حسِ خوندنش نیست :))

این روزها خیلی آدمِ بی‌حوصله‌ای شدم، قرار بود هفده سالگیم همه‌ش به تلاش بگذره که هجده سالگیم قاطع و محکم بگم: حالا انقد به نظرم هفده سالگیم پُربار بوده که راحت می‌تونم تموم شدنش رو قبول کنم و واردِ هجده بشم؛ اما دریغ :))

تازههه دیروز اصلا به این توجه نکردم که به تاریخِ قمری چند ساله شدم و امروز که داشتم حساب می‌کردم دیدم بلههه . هجدهِ تمام! یعنی اگه از تاریخِ قمری پیروی می‌کردیم می‌تونستم برم گواهینامه‌ی لعنتیم رو بگیرم :))

حالا نبینید من دارم میگم گواهینامه و فِلان، الکی می‌خوام خودم رو شاد جلوه بدم در حالی که وقتی دیدم زده هجده سالِ تمام برگ‌هام ریخت و بغض کردم؛ آخه به تلاش نگذشته! به اون چیزایی که می‌خواستم نرسیدم، هنوز مهدیه‌ی ایده‌آلم نشدم، و . :))

عِب نداره، عِب نداره، عِب نداره؛ ما از تاریخِ شمسی پیروی می‌کنیم پس هنوز هجده سالم نشده!

197 روز وقت دارم که خودم رو بسازم! که بشم همونی که دلم می‌خواد! همونی که به خواسته‌ش رسیده و کُلی چیزای دیگه :))

خلاصه که التماسِ دعا دارم زیاد!

#تولدت‌مبارک‌دخترِشعبان‌ماهیِ‌وجودِمن


مشخصات

آخرین جستجو ها